حرفهای خوب برای تو

هر حرفی که تو می پسندی نوشتم بیا فقط بخون.....

حرفهای خوب برای تو

هر حرفی که تو می پسندی نوشتم بیا فقط بخون.....

مرگ

                         بسم الله الرحمن الرحیم

دکتر شریعتی میگه:

                        

 

این است که بسیار بوده اند مردان محبوبی که دین را به دنیا داده اند

 و موقعی را که به نام خدا گرفته اند،به خریداران فروخته اند و از نردبان

 ایمان واخلاص مردم ،بربام قدرت بالا رفته اند و از کنج محراب به گنج

 خواجه نقاب زده اند ویا  از قصر خاقان سر درآورده اند و ازپیش روی

 مردم زانو زده اند و سرازسجده خدا برداشته اند و در برابرخداوندان

 کمربه رکوع خم کرده اند وسربه سجود آورده اند و به هرحال بسیارند

 رجال مشهورتقوی و تقدس، علم و دین، آزادی و مردم که اندک اندک ،

 یا ناگهان به اراده آگاه خویش و یا دسیسه و اغوای پنهانکاران واطرافیان،

 راهشان را عوض کرده اند و قبله شان را تغییر داده اند و (خداحافظ ،مردم)گفته اند.

 

 نفرت دارم از آدمای دو رو... انسان در زندگی همواره خودشومی پوشونه , همواره  زیر نمودی که به چشم دیگران می یاد پنهان میشه. تنها دو جاست که غالبا نقابی را که در سراسر عمر بر چهره داشته, پس می زنه: سلول زندان و بستر مرگ.

دراین دو جاست که فرصت عزیزی بدست می یاد تا چهره ی حقیقی هر کسی رو خوب ببینیم , به ویژه مرگ.آدمی بوی مرگ را که می شنوه صمیمی می شه.بر بستر احتضار هر کس "خودش" است .وحشت مرگ اونوچنان سراسیمه می کنه که مجال تظاهر نمی مونه حادثه چنان بزرگه  که بزرگان همه کوچک می شن.

روح از نهانگاهی که یک عمر به مصلحتی در آن از انظار پنهان شده بود, برهنه بیرون می یاد.مرگ در این نهان خانه رو زده .

 

مردن نیز خود هنریه.  مستلزم دانستن و آموختن.نمایشی سخت زیبا و عمیق و تماشایی ترین صحنه ی زندگی.

 

بسیار کم اند مردانی که زیبا مرده اند.بی شک آن هایی که می دانند چگونه باید مرد , می دانسته اند که چگونه باید زیست!!!

 

چه برای کسانی که زندگی کردن تنها دم برآوردن نیست, جان دادن نیز تنها دم بر نیاوردن نیست خود یک کار است , کاری بزرگ همچون زندگی.

هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند

هر آن کس آنچنان که در بیداریست خواب می بیند.

 

زندگی چیست؟

نان، آزادی ، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن!

امید غربت

امید غربت

 

                                                       

                                        

الهی منجی انسان کی آید؟
شراب هستی انسان کی آید ؟
که تنها من نیم آدم سراید
قرار و صبر و آرامم کی آید؟
شراب و ساقی جامم کی آید؟
صمیمانه حقیقت را بگویم
امید غربت شامم کی آید؟
روزها از پی هم می گذرند، سالها می گذرند و قلب ها در آتش هجرانت می سوزند. کبوترها دیگر نای نغمه خوانی ندارند، دلها دیگرهوس غزل گفتن نمی کنند. دیگر دلها قصیده سرایی نمی کنند. اینک تمام شعرها به یک مصرع ختم می شوند " یا اباصالح بیا" دیگر چشمها اشک نمی بارد! حال دیگر دیده ها خون می بارند." چشمها در طلب لعل یمانی خون شد". آیا صدای ندبه خوانان که ازعمق جان، فریادت می زنند، آیا تپش قلبها که هرآن ملتمسانه چشم به آسمانها دوخته اند و شعله های آه جانسوزشان، یاس ها را به گریه واداشته، به دیار سبز حضورت نمی رسد؟ آه از هجران ." مردم ، دراین فراق و درآن پرده راه نیست یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد." ای مهدی فاطمه، ای عزیز دل زهرا، تا کی باید پشت درهای سبز رنگ انتظار بنشینیم ، تا کی باید چشم هایمان یتیم ندیدنت باشند. هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست. اما اگر بدانی که در پس این پرده های انتظار، بهاری نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست، تا سبد سبد شکوفه به دلها هدیه دهد، آن موقع است که انتظار آسان می شود. آن گاه است که برای رسیدن یک جمعه ی سبز ، دستها پلی می شوند تا آسمان ، تا قاصد دلهای عاشق را به آن جا بفرستند و بگویند: پروردگارا؛ باران رحمتت را بر این کویر ببار و اکسیر عشق را بر وجود خاکیمان بریز، ما را از باده عشق مهدی(عج) مست گردان تا پذیرای حضورش باشیم و عاشقانه فریاد بزنیم "یا اباصالح بیا" .

 (عاشق مهدی)